رفتن بابایی
عزیزم بابایی الان کنارمون نیست چون واقعا مجبوره براادامه تحصیل بره مشهد الان ترم دوم رشته تربیت بدنی ارشد میخونه اونجا خیلی براش سخته ولی هیچ چاره هی نداره باید درسشو ادامه بده ....... ترم قبلش من خیلی احساس تنهایی میکردم ولی الان نه چون تورو دارم کمترحس تنهایی دارم واگه به خودم فشار بیارم تو اسیب میبینی ومن بخاطر توهم مونده سعی میکنم این دوران سخت نباشه راستی بابایی میاد بهمون سربزنه ناراحت نباش ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
22:13
انتظار تموم شد
نفس مامان جواب انتخاب رشتم اومد رشته ای که قبول شدمتوی دانشگاه ولایت شهر خودمون ایرانشهره زمین شناسی از شاخه رشته خودم تجربی که توی دبیرستان خوندم ایشالاکه موفق بشم من جوشم این بود که سر کلاسا زیاد بشینم تو خیلی اذیت میشی ولی خداروشکر بخاطر ظرفیت زیاد دانشجوها وتموم نشدن ساختوساز ساختمان دانشگاه کلاسام ترم بهمن افتادن.... ولی بازم یه مشکل کوچولو هست که بهمن زایمان دارم وبعد زایمان نمیتونم زیاد کنارت باشم توباید قول بدی که بچه ی ارومی باشی وزیاد گریه نکنی من امید وارم همه ی این روزای سخت تموم میشه ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
21:53
پسرم دختر شد ......
پسرم دختر شد مامانی نمیدونم چی شد الان واقعا نمیدونم دختری یا پسر یه ماه پیش دکتر بهم گفت که جنین پایینه باید یه ماه دیگه سنو بدم اون موقع اول چهار ماهم بود دکتر زاهدان گفت بچه پسره ولی امشب رفتم دکتر گفت اول پنج ماهته بچه دختره اخه الان تکلیف من چیه نباید بفهمم جنسیت بچه چیه یعنی اسمی که براش انتخاب کردم خاطراتی که نوشتم همه پوچ حالا از خدا میخوام هر چی که هست سالم باشه دخترهم شیرینه برکت خونه هم راز مادرشه هرچی که هست سالم باشه ولی من هنوز باور ندارم حسم میگه پسره حالا تا خدا چی بخواد ....... ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
23:14
یکم احساس....
رفتن به زاهدان
نفس مامان چطوره عزیزم دو روز خونه نبودیم رفته بودیم زهدان عقد پسر عموی من که میشه پسر دایی بابایی اونجا رفتیم خونه داداش زن عموم که شبو موندیم وروز بعدش که پنج شنبه بود مراسم عقد شروع شد بیچاره پسر عموم همون روز عقدش کلیه درد میشه همه بهش خندیدیم که بوی زندگی مشترک مریضش کرده اون به روی خودش نمیاورد میگفت خوبم خوبم ولی خیلی رنگش پریده بود خلاصه مراسم شروع شد خیلی خوش گذشت ......ایشالا خوشبخت بشن ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
20:33
عشق مادرانه
کابوسای مامانی
سلام عزیز مامان از اولین روذی که رفتم توی چهار ماه تنظیم خوابم بهم ریخته........ شبا اصلا خواب درستی ندارم ذهنم پراز استرس شده استرس برای سلامت پسر نازم چون اولای چهارماه بود رفتیم زاهدان برا درمان کم خونی که تا جواب این ازمایش بیاد مامانی تلف شده از غم و غصه بعداز دوروز بی خوابی دیشب تصمیم جدی گرفتم که زود بخوابم ساعتای 11 خوابیدم حالا اینجارو داشته باش زود که نخوابم یه بدبختی زود بخوابم دیگه واویلا میشه با این همه خوابایی که من میبینم خواب دیدم تورو از دست دادم زبونم لال یعنی سقط شدی بعد عمه ی بابایی که چند وقت میشه ندیدمش تو خوابم بود گفتتتتتتتت توبچت تالاسمی بوده برا همین سقط شده وای ی ی ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
12:47
الهی چه نازن.....
بهترین لحظه.....
بلاخره انتظارم به سر رسید خیلی منتظر بودم تا تکون بخوری ویه خودی نشون بدی ولی هیچ حرکتی نداشتی خیلی میترسیدم چون جنسیتت دوهفته پیش مشخص شده ولی تکون نمیخوردی به هرکی که میگفتم یه چیز برا خودشون میگفتن من بیشتر ناراحت میشدم ولی تا اینکه امروز تکون خوردی هنوز هم باور نمیکنم خیلی قشنگ تکون میخوری مثل نبض میزدی اول فک کردم رودهام هستن ولی باخودم گفتم روده که مثل نبض نیست خلاصه مامانی باورم شد که خودتی همه میگن شیش ماه به بعد بیشتر تکون میخوری عزیزم قول بده مامانی اذیت نکنی ....حالا وقتی تکون میخوری که من حواسم نیست بعد که متوجه میشم دیگه تکرار نمیکنی اینقد منتظر میشم ولی بی فایده ....من فدای تنهاپسر م برم&nbs...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
22:33